عنوان مقاله ( فارسی): ارزشافزودۀ روش های علم عصب شناسی در تحقیقات سازمانی
عنوان مقاله (انگلیسی):
The Added Value of Neuroscience Methods in Organizational Research
Waldman, D. A., D. Wang, and V. Fenters. 2016. “The Added Value of Neuroscience Methods in Organizational Research.” Organizational Research Methods, 1–21. doi:10.1177/1094428116642013.
خلاصه مقاله:
درگذشته، عدم دسترسی و هزینۀ قابلتوجه فنآوری تصویربرداری مغزی، کاربرد تحقیقات علم عصب شناسی را در زمینه های سازمانی را محدود کرده است. بااینحال، پیشرفت های اخیر فنآوری برای ما امکان استفاده از تصویربرداری مغزی در زمینه های سازمانی را با هزینه نسبتاً کم و بهطور عملی برای پیشبرد تلاشهای تحقیقاتی فراهم کرده است. این مقاله، مزایا و معایب کاربردهای علوم اعصاب در تحقیقات سازمانی را موردبررسی قرار میدهد. علاوه بر این، سه مسئلۀ روش شناختی مهم را که در رابطه با چنین کاربردهایی باید مدنظر باشند، بررسی میکند: (الف) سطوح تحلیل و ارزیابی؛ (ب) فعالیت درونی (ذاتی) مغز در برابر فعالیت بازتابی؛ و (ج) هدف قرار دادن ناحیه(ها) یا شبکه های مغز. همچنین نمونه های خاصی از چگونگی کاربرد علوم اعصاب در حوزه های مختلف امروزی در تحقیقات رفتار سازمانی هم در سطح فردی و همسطح تیمی را ارائه می کند.
تا همین اواخر، به مغز انسان در تحقیقات سازمانی توجه نظام مند اندکی می شد و تنها نمونه های استعاری از ساختارهای شناختی ذهن انسان مطرح می شد، مانند طرحهایی که افراد ممکن است در پردازش اطلاعات استفاده کنند (مانند، لورد و ماهر، 1991) بااینحال، مطالعۀ شناختی فی نفسه مطالعه علوم اعصاب شناختی نیست. مطالعه علوم اعصاب شناختی، یک حوزۀ بین رشته ای محسوب می شود که متمرکز بر درک افکار، احساسات و رفتار افراد با ارتباط دادن کارکردها/ساختارهای مغز با فرآیندهای شناختی افراد است (گازانیگا، 2004). این ارتباط شامل فنآوری های پویش/اسکن عصبی یا معنابخشی عصبی، به ترتیب مانند تصویربرداری رزونانس مغناطیسی عملکردی (fMRI) و الکتروانسفالوگرام کّمی (qEEG)، است.
درواقع، کاربرد بالقوۀ این فنآوری در تحقیقات سازمانی، موضوع چندین مقاله مروری اخیر (بکر، والدمن و اشکانازی، 2014؛ بکر، کروپانزانو و سانفی، 2011؛ لی و باتلر، 2011؛ والدمن، بالتازارد و پترسون، 2011ب) و یک کتاب (والدمن و بالتازارد، 2015) بوده است. درحالیکه مطالعات اخیر، چند دیدگاه کلی برای محققان سازمانی فراهم کرده اند، اما نویسندگان مقاله استدلال می کنند که بهاندازه کافی در این زمینه کار نشده است تا محققان بدانند چرا باید وارد این عرصه شوند و چگونه. بهطور خلاصه، هدف مقاله این است که در ذهن محققان سازمانی وقتی کاربردهای علوم اعصاب را در تحقیقات خود در نظر می گیرند، پیوستار «گرایشی-اجتنابی» را بیشتر به سمت گرایش سوق دهند، تا اجتناب.
این مقاله استدلال می کند که زمان مناسب برای این کاربردها فرارسیده است. روش های علوم اعصاب، بهویژه آنهایی که با فنآوری EEG مرتبط هستند، برای تحقیقات سازمانی کاربرپسند، مقرون به صرفه و عملی هستند. علاوه بر این، محققان متوجه می شوند که متغیرهای کمّی شده را میتوان از روشهای علوم اعصاب استخراج کرد که می تواند به راحتی برای تکمیل انواع متغیرها و روشهای سنتی (نظیر نظرسنجی) استفاده شود که محققان سازمانی به آنها عادت کرده اند (هانا، بالتازارد، والدمن، جنینگز و تاچر ، 2013؛ والدمن و همکاران، 2011b).
روشهایی که پایۀ جعبۀ ابزار محقق سازمانی را تشکیل می دهد (مانند نظرسنجی، مشاهده، مصاحبه، و غیره) میتواند از برخی امکانات جدید، یا حداقل مکمل، استفاده کند (بونو و مکنامارا، 2011). خلاصه، به روشهای جدیدی برای در نظر گرفتن یا اندازه گیری بسیاری از سازه ها در رفتار سازمانی نیاز داریم، و یا حداقل تا حدی علوم اعصاب شناختی می تواند کمک کند. از سوی دیگر، شکی نیست که روشهای علوم اعصاب به نحوی جایگزین رویکردهای سنتی شده اند.
علاوه بر این، ما از وجهۀ تحقیقات سازمانی در تصور مردم، رسانه ها و شرکت کنندگان تحقیقات خود مطلع هستیم. وابستگی بیشازحد ما به روشهایی نظیر نظرسنجی ممکن است ما را از انجام تحقیقات جالب تر و جدید محروم کند (کولکویت و جورج، 2011). آیا کمک علوم اعصاب می تواند یک وجهۀ نوآورانه تر و جذاب تر بسازد؟ ادعا نمی کنیم که این یک نوشدارو است، اما تجربیات ما نشان از علاقه فراوان رسانه های مشهور (برای نمونه، بلکمن، 2014؛ ماروکویتز، 2013) و نیز هیجان شرکت کنندگان احتمالی در تحقیقات دارد. در کل، به نظر می رسد که جهان خارج از دانشگاهیان سازمانی، یا به اصطلاح جهان واقعی، برای کاربردهای علوم اعصاب آماده است. بدیهی است که دنیای واقعی ممکن است اندیشه های غیرعلمی را بپذیرد، و بنابراین آمادگی آنها فی نفسه دلیل بر این نیست که از روشهای علوم اعصاب استقبال می کنند. اما درعینحال، اهمیت چنین پذیرش مثبتی قطعاً نباید بی اهمیت یا نامرتبط تلقی شود.
باوجود تمام این گفته ها، اهداف مقالۀ حاضر سه گانه است. نخست، مزایا، و معایب احتمالی گنجاندن روشهای علوم اعصاب در تحقیقات سازمانی را می سنجد. دوم، سه مسئلۀ روش شناختی کلیدی را شرح میدهد که باید ازنظر کاربردهای علوم اعصاب مدنظر باشند. سوم، نمونه هایی از تحقیقات اخیر شرح داده خواهد شد، و چندین سازه و موضوع در رفتار سازمانی (OB) را در نظر خواهد گرفت که نامزدهای اولیه برای تحقیقات آینده با استفاده از روش های علوم اعصاب هستند.